محل تبلیغات شما

۴۰ روز از مراسم خاکسپاری پدر شوهرم میگذره هنوز نبودنش رو عادت نکردم .هنوز فکر میکنم رفته مسجد ویک ساعت دیگه برمیگردهنگاهش خنده اش حرف زدنش جلوی چشمام هرلحظه یادم میفته اشکم در میاد .۲۰ سال پیش  تو اردیبهشت ماه ازدواج کردم یک هفته بعدخانواده ام  رو ترک کردم و عازم شهر همسرم اهواز شدم اولش هیجان داشتم هنوز معنی ازدواج و شریک زندگی رو نمیدونستم  فکر میکردم مثل خاله بازی هر وقت نخواستی میتونی بازی رو به هم بزنی و دوباره از اول شروع کنی .هنوز دوری از خانواده دلتنگم نکرده بود چون خوشحال بودم هیجان داشتم توی قطار از شادی تو پوست خودم نمیگنجیدم .قطار به ایستگاه اهواز رسید من و همسرم تا ساکها رو تحویل بگیریم دیدم پدر شوهرم وخواهرشوهرم با یک دست گل زیبا استقبالمان اومدن هوای گرم اهواز مردم خون گرم هیجان من رو بیشتر کرد توی راه پدر شوهرم رو کرد به من گفت دخترم از این لحظه تو دختر من هستی احساس غریبی نکنی من جای بابات هستم مشکلی داشتی به خود من بگو خلاصه یک هفته بعد از واردشدنم به اهواز  گذشته بود که دلتنگی های من شروع شد دلم هوای مامان وبابا رو میکرد دلم برای بچگی هام دلم برای خواهرها و برادر عزیزم دلم برای شهرم  تنگ شد تو تنهایی اشک می ریختم احساس میکردم نمیتونم با خانواده همسرم صمیمی بشم روزهای سخت روزهای قهر و آشتی با خانواده همسرم روزهای شادی و صمیمیت با خانواده همسرم سپری شد چشم باز کردم دیدم ۲۰ سال گذشت .همه کاری پدر شوهرم بودم از ته دلش دوستم داشت  و دوستش داشتم مهربون بود و خوش صحبت روزهای بود که از دستش دلخور میشدم روزهای بود که به خودم می گفتم باهاش دیگه حرف نمی زنم ولی همیشه پیش قدم میشد زنگ میزد حالم رو می پرسید دلجویی میکرد من هم زود یادم میرفت و زود میرفتم پیشش   روزهای  هم بود که آنقدر من رو میخندند که میگفت تو میخندی کیف میکنم .الان یک اه مونده و یک دلتنگی .الان بیشتر احساس غربت میکنم احساس میکنم تو اهواز دیگه کسی رو ندارم .ولی زندگی به من یک چیز یاد داد تو روزهای سخت بیماری پدر شوهرم متوجه شدم میشه تیمارداریکرد بدون اینکه خسته بشی چون با خودم میگفت این روزها میگذره و من حسرت نبودنش رو میخورم زندگی به من آموخت تا لحظه لحظه باهم بودن رو بدونم .حرف آخر هیچ پدر و مادری بد نیستن هیچ پدرشوهر و مادرشوهر ظالم نیستن فقط به جای ایراد گرفتن از رفتار اونها ایرادهای خودمون رو اصلاح کنیم بشینم ببینیم کجا اشتباه کردیم تا همون رو اصلاح کنیم .مواظب بزرگترهای زندگی مان باشیم

نامه ای برای دخترم

مراسم ختم پدر همسرم

اشخاص مهم زندگیمان

رو ,پدر ,یک ,تو ,همسرم ,روزهای ,پدر شوهرم ,بود که ,به من ,دلم برای ,خانواده همسرم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کتابخانه عمومی امام صادق(ع) اندان